دلبند بیست ماهه من
10 مرداد 92 ماهگرد بیستم داریم میریم افطاری خونه عمت ... دیگه دختر بزرگی شدی کیف وسایلاتو خودت ورداشتی و داری میری ...من ! عاشقتم هر روز که میگذره عوض میشی خیلی بیشتر از اون چیزی که ما از یه بچه انتظارشو داریم میفهمی ... خییییلی میفهمی و همین فهمیدنت بیشتر اوقات نتیجه اش خود رایی و یا نافرمانی هستش دیگه بعضی وقتا هنگ میکنم نمیدونم باهات چه جوری رفتار کنم ...بعضی وقتا هم که بدلیل خستگی و کمبود اعصاب به جای اینکه فکر کنم که چه جوری باید باهات رفتار کنم سرت داد می زنم تو حرف زدن پیشرفتت خیلی زیاده تقریبا هم چیز رو میگی و جدیدا شر...
نویسنده :
فاطمه
2:12